صبح دیدم یکی از استادا کتاب معرفی کرده،زود با بابا پا شدیم رفتیم بگیریم.اولش رفتیمی مجتمع نزدیک خونمون که جای فوقالعاد مذهبی هست.سعی کردم لباس مناسب واس اون مکان بپوشم ک خجالت نکشم با این حال بازم به قولی بد حجاب اونجا من شدم😐ولی عاشق اونجام کلی کتاب و لوازم التحریر داره.ی حسی به آدم میگه فقط پول خرج کن🥴
برنامه ریزی برای نوشتن پایان نامهروباه میخوام🥺🦊
برنامه ریزی برای نوشتن پایان نامهاستاد گفت و شنودم،خیلی خوبه😍
اون حرف میزد چشای ما قلب قلبی میشد
خیلی عارفـــانه حرف میزد،تعریفشو کرده بودن ولی نمیدونستیم تا این حد عالی باشه. . .
دوهفته بود سامانهمون مشکل داشت و نمیومد
سوپرایزمون کرد^_^
عمهاینا امشب رفتن🥺💔
اگر من بخشی از افسانه ی تو باشم روزی بر می گردیدلجویی میکنین مثل حضرت سعدی دلجویی کنید💫
اونجا که میگه:
"ای سرو خوش بالای من
ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من
از من چرا رنجیدهای؟:)"
دیشب بعد حموم به سرم زد موهامو خیس ببافم
"هر چند عاشق موهای صافم هستم😍"
_تقریبا همه چی روبهراهه کلاسای منم شروع شده و یواش یواش دارم به درس عادت میکنم.درسی که عاشقشم.استادای خوبی داریم البته سختگیریاشون سر جاش.هم کلاسیامم بیشترشون خونگرمنی گروه زدن و منو اد کردن،باهم آشنا شدیم.به شرایط جدیدم اصلا عادت ندارم،ی جوریه:|.
_قبلنا من به مامانم اینا اصرار میکردم که بذارن خودم تنهایی برم بیرون.تنهایی کارامو انجام بدم.اما الان بهشون اصرار میکنم که ترو خدا منو تنهایی جایی نفرستین:/.اون اولا واس ثبت نام دانشگاه که رفتیم کلی التماس کردم که مامانمم بیاد.بابامم به مامانم گفت اشکالی نداره تو برو منتظرش باش.همین که از بابام یکم دور شدیم زود فرم و هرچی بود دادم دست مامانم که بره ثبت نامم کنه🤦♀️😂تا غریبه میبینم لال میشم:|البته بعدش که واس انتخاب واحدم مشکل پیش اومد مجبور شدم تنهایی برم،ینی دستو پام میلرزیداااا:|بابا تاکید کرده بود حتما برو فلان جا از اونجا بپرس.اخرش تو جمع نموندم اومدم بیرون جلوی در راهنما گذاشته بودن از اونجا مشکل رو حل کردم.به بابامم چیزی نگفتم😂سوال پرسیدنیم کلی مِنومِن میکردم:|
_واسه خریدن دو تا از کتابام هدیه پیشم بود.راحت بودم که میگم اون میخره واسم.ولی امروز بهش گفتم نیومد باهام.خودم تنهایی رفتم:|زیادم سخت نبود😁فردا هم الینا اینا میان خونمون.کلی ذوق دارم^_^
_یدونه دیگه کتاب سفارش دادم.اسمشو جایی نشنیده بودم ولی واسم جذاب اومد.اسمش"دختری در قطار".بماند که سرش چقد با مامانم بگو مگو کردیم آخرش مجبور شد ک قبول کنه😂🤭
پ.ن:دوستان اگه مایلید اینستاتونو بدین فالو کنم^_^(منظور دوستای نزدیکم:|)
# عکسای خودم
به من گفتن ادبیات زبان تشکیل نمیشه
گفتم اوکی تغییر رشته میدم میرم آموزش زبان
دوباره بازم تو این وضعیت پاشدیم رفتیم دانشگاه
با کلی بدبختی و هزارتا فرم پر کردنو از این صف به اون صف رفتن
تغییر رشته دادم😑🤦♀️
الان که کلاسا و گروها تشکیل شده،همین صبح دیدم
درسااااااااااای ادبیات رو گذاشتن ت گروه ینی چیییییییییییی
ینیییییییی تشکیل شده اون کلاس کوفتیییییییییی🤬😡😡😤😤😤
💩توش
اووووووووف😭😭😭😭😭😭😭😭
انگار درست بشو نیست😕
یکم غر زدم،یکمم گلایه کردم
ی دور جلو دانشگاه گریه کردم
برگشتیم😑😂
خیلی دلم واسه خودم میسوزه
چقد با شوقوذوق اومدم اینجا پست گذاشتم واسش
اشکالی نداره حتما صلاح نبوده
خدایا همه کارا رو میسپارم به خودت
مرسی که پیشمین و بهم دلداری میدید.
همه محبتاتونو جبران میکنم❤
تعداد صفحات : 0